عشق خوناشام فصل دوم [4]
کلی تو راه بودیم و من کل راهو خوابیدم تا بلاخره رسیدیم بعد از گرفتن چمدونا رفتیم و سوار ون شدیم من کوک عقب نشستیم داشت برف میومد خیلی قشنگ بود تو فکر بودم که صدای کوک منو به خودم آورد
کوک:ا.ت
ا.ت:جونم
کوک:خب میدونی که من به مامان بابام گفتم نامزدمی
ات:خببب
کوک:خب دیگه می دونی که برای اینکه خیلی طبیعی باشه
یه جعبه از توی جیبش در آورد و بازش کرد یه حلقه ظریف و قشنگ بود
کوک:خب اینو باید دستت کنی
ات:کوووک
کوک:چیه مگه بدت می یاد
دستمو گرفت تو دستش و حلقرو کرد دستم بعدم محکم بوسیدم
ات:کوک لوس بازی در نیار
کوک:هر کاری بخوام میکنم تو نامزدمی
ات:دیونه
لم دادم به کوک و سرمو گذاشتم رو شونش بعد از یک ساعت رسیدیم به عمارت بزرگ الان لحظه ای بود که باید با مامان بابای کوک آشنا میشدم لحظه ای که ازش می ترسیدم
کوک:مامان بابا معرفی میکنم نامزدم ا.ت
مامان کوک:به به پسر عزیزم چی دختر قشنگی انتخواب کردی
بابای کوک:اره انتخابت از منم بهتره
مامان کوک بابا بازو زد به بابای کوک
و برگش و به من نگاه کردو گفت
+من مامانه کوکم دخترم خیلی خوشحالم از آشناییت
بعد از کلی آشنایی و حرف زدن با مامان بابای کوک و عموش و زن عموش یه دختر با یه لباس بلند و بازو مجلسی و کلی آرایش و چشمایه آبی و یه راست دوید سمت کوک و محکم بغلش کرد
* ددی دلتنگت بودم
کوک دختره رو از خودش جدا کردو گفت
کوک:منو اونجوری صدا نکن نینا
که دختره بلاخره برگشت و منو نگاه کرد دلم می خواست پارش کنم که کوک گفت
کوک:نینا این ا.تس نامزدم
...
کوک:ا.ت
ا.ت:جونم
کوک:خب میدونی که من به مامان بابام گفتم نامزدمی
ات:خببب
کوک:خب دیگه می دونی که برای اینکه خیلی طبیعی باشه
یه جعبه از توی جیبش در آورد و بازش کرد یه حلقه ظریف و قشنگ بود
کوک:خب اینو باید دستت کنی
ات:کوووک
کوک:چیه مگه بدت می یاد
دستمو گرفت تو دستش و حلقرو کرد دستم بعدم محکم بوسیدم
ات:کوک لوس بازی در نیار
کوک:هر کاری بخوام میکنم تو نامزدمی
ات:دیونه
لم دادم به کوک و سرمو گذاشتم رو شونش بعد از یک ساعت رسیدیم به عمارت بزرگ الان لحظه ای بود که باید با مامان بابای کوک آشنا میشدم لحظه ای که ازش می ترسیدم
کوک:مامان بابا معرفی میکنم نامزدم ا.ت
مامان کوک:به به پسر عزیزم چی دختر قشنگی انتخواب کردی
بابای کوک:اره انتخابت از منم بهتره
مامان کوک بابا بازو زد به بابای کوک
و برگش و به من نگاه کردو گفت
+من مامانه کوکم دخترم خیلی خوشحالم از آشناییت
بعد از کلی آشنایی و حرف زدن با مامان بابای کوک و عموش و زن عموش یه دختر با یه لباس بلند و بازو مجلسی و کلی آرایش و چشمایه آبی و یه راست دوید سمت کوک و محکم بغلش کرد
* ددی دلتنگت بودم
کوک دختره رو از خودش جدا کردو گفت
کوک:منو اونجوری صدا نکن نینا
که دختره بلاخره برگشت و منو نگاه کرد دلم می خواست پارش کنم که کوک گفت
کوک:نینا این ا.تس نامزدم
...
۷۳۶
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.